همچو گل می سوزم از سودای دل
آتشی بر سینه دارم ،جای دل
چیست عشق؟آتش به دل افروختن
کار آتش نیست غیر سوختن
عاشقی ،خاص دل زار من است
شمع عشقم ،سوختن کار من است
شمع را از ترک جان تشویق نیست
عاشقان را فکر جان خویش نیست
طایر غافل ،اسیر دانه است
جان سپردن شیوه ی پروانه است
کس، نبیند بی قراری های من
نا مرادی هاوخواری های من
عمر من روز سیاهی بیش نیست
از وجودم اشک و آهی بیش نیست